او غریب است
بنده ی من, نماز شب بخوان و آن یازده رکعت است.
- خدایا! خسته ام! نمی توانم.
بنده ی من, دو رکعت نماز شفع و یک رکعت نماز وتر بخوان.
- خدایا! خسته ام! برایم مشکل است نیمه ی شب بیدار شو بنده ی من, قبل از خواب این سه رکعت را بخوان.
- خدایا! سه رکعت زیاد است.
بنده ی من, فقط یه رکعت نماز وتر بخوان.
- خدایا! امروز خیلی خسته ام! آیا راه دیگری ندارد؟
بنده ی من, قبل از خواب وضو بگیر و رو به آسمان کن و بگو یا الله.
- خدایا! من در رختخواب هستم. اگر بلند شوم خواب از سرم می پرد.
بنده ی من, همان جا که دراز کشیده ای تیمّم کن و بگو یا الله.
- خدایا! هوا سرد است! نمی توانم دستانم را از زیر پتو بیرون بیاورم.
بنده ی من, در دلت بگو یا الله. ما نماز شب برایت حساب می کنیم.
بنده اعتنایی نمی کند و می خوابد…
ملائکه ی من, ببینید من آنقدر ساده گرفته ام, اما او خوابیده است! چیزی به اذان صبح نمانده, او را بیدار کنید. دلم برایش تنگ شده است, امشب با من حرف نزده است.
- خداوندا! دوباره او را بیدار کردیم, اما باز خوابید.
ملائکه ی من, در گوشش بگویید که پروردگار منتظر توست.
- پروردگار! باز هم بیدار نمی شود, اذان صبح را می گویند.
هنگام طلوع آفتاب است؛ ای بنده ی من, بیدار شو, نماز صبحت قضا می شود.
خورشید از مشرق سر بر می آورد….
- خداوندا! نمی خواهی با او قهر کنی؟
او جز من کسی را ندارد….شاید توبه کرد….
وقتی به عبادت می ایستیم, خداوند آنچنان گوش فرا می دهد که انگار همین یک بنده را دارد و ما چنان غافلیم که گویا صدها خدا داریم!