فکر و زبانم که از کار نیفتاده!
فکر و زبانم که از کار نیفتاده!
فرزند آیةالله العظمی حاج سید عبدالله شیرازی(قدس سره) اظهار می دارد: یکی از شب ها به هنگام بازگشت از نماز مغرب و عشاء, ضعف زیادی عارض آقا شده بود و وضع پاهایشان به حدی رسید که دیگر یارای راه رفتن نداشتند و از در اتومبیل با کمک چند نفر ایشان را به اتاق رساندیم. این وضع موجب نگرانی افراد داخل بیت گردید؛ و من که وضع آقا را چنین دیدم, مطمئن شدم که امشب درس نخواهد بود؛ از این رو گفتم: به آقایان طلاب اعلام نمایید که امشب درس تعطیل است. لحظاتی بعد که وارد اتاق آقا شدم, دیدم ایشان طبق معمول آماده وضو گرفتن برای درس هستند, با تعجب سؤال کردم: آقا برای چه وضو می گیرید؟
فرمودند: برای درس. عرض کردم: شما با این وضع می خواهید درس بگویید؟! ما به آقایان اعلام کردیم که امشب تعطیل است.
آقا با کمال تأثر و تندی فرمود: شما بی خود کردید که گفتید! درس نیست, غلط کردید! پای من از کار افتاده, فکر و زبانم که از کار نیفتاده!! من تا آخرین لحظه عمرم درس را می گویم و لو به مقدار یک کلمه. این وظیفه من است که آن چه را یاد گرفته ام به دیگران بیاموزم و لو یک فرع فقهی یا یک مبنای اصولی. من باید با درس دادنم با این حال ضعف و بیماری وکسالت, به طلاب عملاً بفهمانم که درس خواندن اهمیت بسیار دارد پیری و جوانی و ضعیف و قوت ندارد.
منبع: مردان علم در میدان عمل/3/106